‍ "تقدیم به رهبرم سید علی" 


شک نکن در جگر و غیرت ایرانی ها

نبریمت سر بازار چو کنعانی ها


نگذاریم بنی ساعده تکرار شود

باز تکرار همان بی سرو سامانی ها


کاش قدری محک تجربه آید به میان

تا سیه روز شوند این عربستانی ها


خواب از چشم پر از ترس شما میگیرد

مالک اشتری از نسل سلیمانی ها


یا علی گفتیم و از نام علی میترسند

خیل وهابی و تکفیری و سفیانی ها


شاعران، شعر حماسی و ولایی بدهید

به کــریــمـی و مــطـیــعــی و نـــــریــمــانـــی هـا


ذکر سربند من امروز فقط خـــامـــنـــه ایـــســت

نام زیبای تو شد زینت پیشانی ها


باید عـمـار، شویم حادثه ها در راهند

تا کنیم دور از او ، گرد پریشانی ها


مهدیا … ما همه از طایفه سلمانیم

هرچه خواهد بشود پای علی میمانیم


مااهل کوفه نیستیم علی تنها بماند

https://t.me/joinchat/AAAAAEFlNmQSnrnRgFeeTA

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ خرداد ۹۶ ، ۰۰:۳۸
ندا حقانی شمامی


پسندیدم

در ابتدای ورودی کانال، شهید «محمد حسن طوسی» و «حمید نوبخت» چند متری از بنده و حاج آقا مقدس فاصله داشتند. سر و کله هلی‌کوپترهای عراقی پیدا شد با شلیک پی در پی موشک از سوی هلی کوپترهای عراقی برای دقایقی زمین گیر شده بودیم. پس از حمله از جای خود بلند شدیم اما هر چه شهیدان طوسی و نوبخت را صدا کردیم، جوابی نشنیدیم...

بخش پایداری تبیان
شهید طوسی و نوبخت

«احمد دواتگر» جانباز و آزاده مازندرانی به بهانه سالگرد سردارن شهید «محمد حسن طوسی» و «حمید نوبخت» در عملیات «کربلای 8»، خاطره ای را روایت کردند که در ادامه می آید:

30 سال از آن حماسه‌ای که فرزندان خمینی کبیر (ره) در 18 فروردین سال 1366 خلق کرده بودند، گذشته است؛ حماسه‌ای که به نام عملیات کربلای 8 در کربلای ایران یعنی شلمچه و با رمز «یا صاحب الزمان (عج)» در شرق بصره رقم خورده بود.

غروب آن عملیات را خوب به یاد دارم خصوصا سکوتی که ساعاتی قبل از آن عملیات، سراسر منطقه‌ی شلمچه را فرا گرفته بود. آن روز به اتفاق حاج آقا مقدس فرمانده گردان مکانیزه در خط اول مستقر شده بودیم. با تاریک شدن هوا گردانی که قرار بود آن شب خطوط مثلثی شکل دشمن را بشکنند وارد خط شده و حال و هوای خاصی در طول خطوط مقدم ایجاد کرده بودند؛ حال بماند که آن شب فرزندان آقا روح‌الله (ره) با چه خون دل خوردنی توانستند آن خط و دژ مستحکم عراق را تسخیر نمایند اما همچنان در ذهنم آن آتیش شدید دشمن که وجب به وجب و یا بهتر بگویم نقطه به نقطه آن منطقه را زیر آتش خود گرفته بود، به یادگار باقی مانده است تا آنجا که توی یک سنگر دو نفره با حاج آقا مقدس برای ساعاتی زمین گیر شده بودیم.

یادمه شدت آتش توپخانه عراق به قدری سنگین بود که تا صبح، چند باری شهادتین خود را بر زبان جاری کرده بودیم زیرا در آن لحظات احتمال شهادت را دور از انتظار نمی‌‌دانستیم. انگار سنگرمان با هر گلوله، توپ و یا خمپاره‌ای که در اطرافمان فرود می آمد در حال جابجایی بود، برخی مواقع نیز وقتی در آن واحد چند گلوله با هم کنار سنگرمان فرود می آمد حس می‌کردیم که انفجار این گلوله‌ها چند سانتی ما را هم جابجا کرده است.

با روشن شدن هوا حاج آقا مقدس گفت: دواتگر بی‌سیم را بردار تا برویم سنگر آقا مرتضی، من هم بدون معطلی بی‌سیم را روی کولم گذاشتم و به سمت سنگر آقا مرتضی قربانی (فرمانده وقت لشگر ویژه 25 کربلا) که در چند متری سنگر ما قرار داشت دویدیم، در ابتدای ورودی سنگر، عزیز دل ما سردار شهید «محمد حسن طوسی» قائم مقام و فرمانده اطلاعات و عملیات لشگر و شهید «حمید نوبخت» فرمانده تیپ 2 لشگر حضور داشتند که برای دقایقی کنار آن ها ایستادیم.

تا آقا مرتضی چهره‌ی سیاه ما را به واسطه‌ی انفجار گلوله‌های متعدد دید، گفت: برای خودتان از دبه شیری که کنار سنگر قرار داره توی لیوان بریزید. هنوز مزه آن یک لیوان شیر که توی لیوان قرمز رنگ پلاستیکی برای خودمان ریخته بودیم آن‌ هم در فضایی پر از دود و باروت منطقه، از یادم نمی رود. دقایقی بعد آقا مرتضی به شهید طوسی، نوبخت و حاج آقا مقدس دستور داد تا به سمت کانالی که بچه‌ها شب قبلش به خط دشمن زده بودند، رفته و پس از بررسی اوضاع و احوال منطقه ببینند چگونه می‌توان شهدا و مجروحین را به عقب انتقال داد.

با ابلاغ این دستور راه افتادیم، در ابتدای ورودی کانال، شهید طوسی و نوبخت چند متری از بنده و حاج آقا مقدس فاصله داشتند. هنوز دقایقی از ورودمان به کانال نگذشته بود که سر و کله هلی کوپترهای عراقی پیدا شد با شلیک پی در پی موشک از سوی هلی کوپترهای عراقی برای دقایقی زمین گیر شده بودیم پس از پایان آتش دشمن از جای خود بلند شدیم اما هر چه شهیدان طوسی و نوبخت را صدا کردیم، جوابی نشنیدیم.

انگار که تا لحظاتی قبل اصلا آنها در چند متری ما قرار نداشتند با حاج آقا مقدس کلی داخل کانال را گشته بودیم تا بلکه آثاری از آن‌ها پیدا کنیم، ولی هیچ اثری از آن‌ها نبود که نبود. با شرمندگی برگشتیم پیش آقا مرتضی و با بیان حادثه شکل گرفته برای ایشان وی برای لحظاتی مکث کرد و پس از آن سرش را پایین انداخت و ...

یاد همه شهدای این عملیات خصوصا شهیدان طوسی و نوبخت همواره گرامی باد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ خرداد ۹۶ ، ۲۰:۱۴
ندا حقانی شمامی

اینجا مسجد جامع خرمشهر است و مزارهایی که هرکدام سخن می‌گویند؛ این بین به نوشته پایین سنگ مزاری می‌رسی که مزین به این جمله است: «الحمدالله رب‌العالمین و صل الله محمد و آله الطاهرین... خدا را شاکرم که توفیق خدمت در دفاع از حریم آل الله را نصیب این حقیر کرد»، مزار مدافع عقیله بنی‌هاشم شهید «محمدرضا عسکری فرد».

مصاحبه: صادق جعفری-بخش فرهنگ پایداری تبیان
 شهید مدافع حرم «عسکری فرد»

یک سالی می‌شود که مسجد جامع خرمشهر حال و هوای دیگری دارد. از کنار بازار صفا که رد می‌شوی و به صحن مسجد جامع می‌رسی، پرچم سیاه امام حسین (ع) اولین چیزی است که نگاهت را از زمین و زمان می‌گیرد و دلت را به کربلا می‌برد.

نماز را اول وقت و در مسجد می‌خواند. او علاقه‌مند به حفظ قرآن بود و دیگران را نیز به این امر تشویق و یادآوری می‌کرد که خواندن قرآن، یک امتیاز است و باعث ارتقا جایگاه و درجه انسان در آخرت می‌شود. در کنار این، برادرم بخشی از وقتش را صرف ورزش به‌ویژه ورزش رزمی و شنا می‌کرد و در این زمینه مقام‌آور بود. علاقه محمدرضا به ورزش و قرآن آن‌قدر زیاد بود که بعد از نماز صبح با جمعی از نمازگزاران، نرمش و ورزش صبحگاهی می‌کردند

 آن‌طرف‌تر اما سایه پرچم بر سر مزاری میافتد که روی آن با خطی زیبا حک‌شده است «کلنا عباسک یا زینب». به اینجا که می‌رسی خواه‌ناخواه بغض گلویت را می‌گیرد و اشک در چشمانت حلقه میزند. اینجاست که برای لحظه‌ای، هرچند کوتاه، می‌توانی حال مادر و همسر شهید را در دوری از شهید درک کنی. مادری که هنوز دوری فرزند را باور نکرده است و همسری که این روزها سعی می‌کند جای خالی پدر را برای فرزندانش پر کند. به نوشته پایین سنگ مزار که می‌رسی، آهی بلند می‌کشی و دلت سبک می‌شود «الحمدالله رب‌العالمین و صل الله محمد و آله الطاهرین... خدا را شاکرم که توفیق خدمت در دفاع از حریم آل الله را نصیب این حقیر کرد» و بازهم نگاهت به همان پرچم سیاه امام حسین (ع) میافتد که انگار می‌گوید شهیدی که بر سر مزارش نشسته‌ای، سرباز من است.

 

جز برادر کسی تاب سخن ندارد

در روزهایی که مادر شهید در غم دوری از فرزندش دلش به صحبت با دیگران رضا نیست و همسر شهید سعی در باور تغییر ناخواسته زندگی‌اش دارد، شاید تنها برادر شهید است که می‌تواند از رشادت و روح والای شهید بگوید.

مهدی عسکری فرد، برادر ۳۰ ساله شهید محمدرضا عسکری فرد از خصوصیات اخلاقی و نحوه شهادت شهید می‌گوید.

محمدرضا ۲۴ آبان‌ماه سال ۱۳۵۳ در خرمشهر متولد شد. طبق گفته مادرم از همان کودکی علاقه زیادی به حضور در مسجد و برنامه‌های مذهبی داشت. خاطرم هست که شهید در دوره نوجوانی در کنار تحصیل، بیشتر وقتش را صرف شرکت در برنامه‌های فرهنگی مساجد و حضور در هیئت‌های مذهبی می‌کرد به‌طوری‌که در کانون فرهنگی مساجد و همچنین ستاد اقامه نماز مسجد جامع خرمشهر عضویت داشت و در سن ۲۲ سالگی به سپاه پیوست و بعدها مسئولیت فرماندهی گردان قائم (عج) به او واگذار شد. او برای نماز شب اهمیت ویژه‌ای قائل بود، نماز را اول وقت و در مسجد می‌خواند. او علاقه‌مند به حفظ قرآن بود و دیگران را نیز به این امر تشویق و یادآوری می‌کرد که خواندن قرآن، یک امتیاز است و باعث ارتقا جایگاه و درجه انسان در آخرت می‌شود. در کنار این، برادرم بخشی از وقتش را صرف ورزش به‌ویژه ورزش رزمی و شنا می‌کرد و در این زمینه مقام‌آور بود. علاقه محمدرضا به ورزش و قرآن آن‌قدر زیاد بود که بعد از نماز صبح با جمعی از نمازگزاران، نرمش و ورزش صبحگاهی می‌کردند و در هنگام ورزش، با گوشی همراه خود قرآن گوش می‌داد و سعی در حفظ آیات الهی داشت.

از خصوصیات اخلاقی برادرم، خانواده‌دوستی و توجه به صله‌رحم بود. شاید به همین خاطر بود که تمایلی به استفاده از فضای مجازی نداشت و ارتباط از این طریق را نمی‌پسندید. او بسیار مردم‌دار بود و همیشه کمک به دیگران را در اولویت کارهایش قرار می‌داد. خوش‌مشرب بودن و اخلاق دل‌نشین شهید به‌طوری بود که زمینه را برای جذب جوانان به مساجد و طلبگی بسیاری از آن‌ها فراهم می‌ساخت.

 

کل خیر فی باب الحسین (ع)، شده بود ذکر شهید

اربعین سال ۱۳۹۳ بود که روحیات برادرم کاملاً تغییر کرده بود، به‌طوری‌که از حال و هوای معنوی خاص او مشخص بود که دیگر خود را متعلق به این دنیا نمی‌داند. همان روزها بود که محمدرضا تصمیم گرفت برای مبارزه با گروه‌های تروریستی تکفیری به سوریه برود. دیگر جمله «کل خیر فی باب الحسین (ع)» ذکر شهید شده بود که مرتب آن را تکرار می‌کرد. اوایل مادرم و همسر محمدرضا با رفتنش مخالفت می‌کردند، اما او با اصرار و پافشاری و آوردن دلایل قرآنی و مذهبی، ذکر مصیبت امام حسین (ع) و اصحابش به‌ویژه حضرت زینب (س)، رفتنش را کمک به اسلام، وطن و از بین بردن تکفیر می‌دانست و با همین دلایل بالاخره رضایت آن‌ها را جلب کرد، مردادماه سال ۱۳۹۴ بود که به جبهه نبرد اعزام شد. در آن دو ماهی که محمدرضا در جبهه نبرد و دور از خانواده و میهن بود، مرتب با خانواده تماس می‌گرفت. هیچ‌وقت از خاطرم نمی‌رود که در آن مدت برادرزاده‌هایم چقدر بی‌قراری می‌کردند و همیشه همسر محمدرضا سعی در آرام‌سازی جو خانواده داشت، شبی نبود که مادرم دل‌شوره‌هایش را با دعا تسکین ندهد و شاید همین خدمت شهید به ائمه اطهار و اسلام بود که کمی از دل‌تنگی و نگرانی آن‌ها کم می‌کرد.

 

تکه چوبی که یادگاری شد

برادرم علاقه خاصی به مادرم داشت و بدون رضایت او کوچک‌ترین کاری را انجام نمی‌داد. حتی بار اولی که می‌خواست به جبهه برود هرروز صبح پیش مادرم می‌آمد و با اصرار و خواهش به دنبال کسب رضایتش بود. البته این علاقه و دل‌بستگی دوطرفه بود. به یاد دارم زمانی که محمدرضا برای بار دوم در جبهه نبرد بود، نگرانی مادرم جنس دیگری داشت و مرتب برای شهید دعا می‌کرد. همان روزها بود که برادرم در تماس تلفنی به من می‌گفت که به مادر بگو «جای من خوب است، نگران من نباشید، اما برایم دعا کنید، هر چه خدا بخواهد همان می‌شود و ان‌شاءالله که ما پیروزیم»

قبل از دومین اعزام محمدرضا به جبهه نبرد بود که پیکر چند شهید گمنام را به خرمشهر آوردند و برادرم در مراسم تشییع این شهدا و به خاک‌سپاری آن‌ها در صحن مسجد جامع خرمشهر شرکت کرد. زمانی که تابوت شهدا را بلند کرده بود یک‌تکه چوب از تابوت به پیراهنش گیرکرده بود، تکه چوب را با خود به منزل برده و آن را به‌عنوان یادگاری به دخترش زینب داده بود، بعدها بود که زینب گفت بابا از من خواسته این تکه چوب را به‌عنوان یادگاری مبارکی که نشان از شهادتش دارد، برای همیشه همراه خودم نگه‌دارم.

بارها شنیده بودم که به شهدا الهام می‌شود که زمان شهادتشان نزدیک است، آن روزها هم شرایط و رفتار و اخلاق محمدرضا به‌گونه‌ای بود که گویی از این موضوع آگاه است و دیگر زمانی به شهادتش باقی نمانده است و سفری که قصد آن را کرده بود، بازگشتی ندارد. چیزی نگذشت که محمدرضا برای دومین بار با عنوان فرمانده گردان، به جبهه نبرد اعزام شد، البته این اعزام با حضور اولش متفاوت بود و به دلیل شرایط خاص حاکم در منطقه، تعداد تماس‌های او با خانواده کمتر شده بود.

برادرم علاقه خاصی به مادرم داشت و بدون رضایت او کوچک‌ترین کاری را انجام نمی‌داد. حتی بار اولی که می‌خواست به جبهه برود هرروز صبح پیش مادرم می‌آمد و با اصرار و خواهش به دنبال کسب رضایتش بود. البته این علاقه و دل‌بستگی دوطرفه بود. به یاد دارم زمانی که محمدرضا برای بار دوم در جبهه نبرد بود، نگرانی مادرم جنس دیگری داشت و مرتب برای شهید دعا می‌کرد. همان روزها بود که برادرم در تماس تلفنی به من می‌گفت که به مادر بگو «جای من خوب است، نگران من نباشید، اما برایم دعا کنید، هر چه خدا بخواهد همان می‌شود و ان‌شاءالله که ما پیروزیم».

 شهید مدافع حرم «عسکری فرد»
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۰:۲۱
ندا حقانی شمامی



محمود بلغاری سال 1306 در بوشهر چشم به جهان گشود. درستکاری و امانتداری او زبانزد خاص و عام بود. محمود در جوانی به استخدام بانک بازرگانی، یکی از بانک های ادغام شده در بانک تجارت درآمد. اهالی محل و همشهریانش او را خادم امام حسین (علیه السلام) می دانستند. محمود بلغاری سال 1358 در درگیری های خرمشهر با منافقان و اشرار و در دفاع از شهر و دیار خود به شهادت رسید.

بخش فرهنگ پایداری تبیان
مدافع شهر

شهید محمود بلغاری فرزند محمدرضا، سال 1306 در خانواده ای متدین و مذهبی در بوشهر چشم به جهان گشود و از دوران جوانی عاشق مکتب اسلام و از ذاکرین و خادمان امام حسین (علیه السلام) بود. وی مردی متواضع، متین و آرام بود. حلم و بردباری و روشنی دیدگاهش زبانزد خاص و عام و آرزویش از دنیا اندک بود. با وجود اینکه جوان اش در دوران ستم شاهی سپری شد، اما رفتار و کردارش در راه رسم انبیاء و اولیا بود. خواسته چندانی از مال دنیا نداشت و به هر چه داشت راضی و شاکر خداوند متعال بود. نماز جماعتش هیچ گاه ترک نمی شد. کار در مسجد و حسینیه در اولویت کارهایش بود. همیشه کمک حال محرومان و تهیدستان و گره گشای کار آنان بود. درستکاری و امانتداری وی باعث شد در بانک بازرگانی خرمشهر (تجارت فعلی) استخدام شود و بعدها به شعبه آبادان منتقل شد. همکارانش از شجاعت و امین و مومن بودن وی سخنان زیادی نقل می کنند. شهید گرانقدر محمود بلغاری اواخر سال 1332 ازدواج کرد که حاصل آن سه پسر به نام های فریدون، فرامرز و عباس است.

با وجود بی بند و باری های رژیم گذشته، بر اثر نگرش و طرز فکرش از همان دوران جوانی در مسجد بوشهری های خرمشهر از ذاکران و خادمان امام حسین (علیه السلام) بود. او سال های زیادی در محله سید معتوک از معتمدین و افراد تأثیرگذار در راه پیشبرد انقلاب به رهبری آیت الله خمینی، هسته های مقاومت و پایداری و هدایت انقلابیون محله خودشان بود. در آن دوره، خرمشهر به خاطر همجواری با عراق و کشورهای حوزه خلیج فارس در کوران حوادث تلخ و سواستفاده عوامل وطن فروش و ضد دین فرصت طلب و بیگانه، به خصوص ضد انقلاب و گروه های محارب بود و باید از شهر به طور خاص حفاظت می شد.

از همان هفته های اول انقلاب این تضاد در شهر وجود داشت. گروهک های فرصت طلب و عوامل رژیم طاغوت با حمایت کشورهای عراق، کویت و استکبار جهانی، با ایجاد آشوب و بلوا، بمب گذاری در معابر و بازار، بر هم زدن نماز جمعه و با انداختن نارنجک و مورد هدف قرار دادن منازل انقلابیون، عرصه را بر مردم تنگ کرده بودند و می طلبید که انقلابیون از تشکل و انسجام بهتری برخوردار باشند و در مقابل ضد انقلاب که ندای تجزیه طلبی هم داشت، بایستند.

شهید بلغاری و فرزندانش نقش مثبت و سازنده ای به همراه دیگر اقشار جامعه در دفاع از خرمشهر و پیروزی انقلاب داشته اند. آنها خود را ملزم می دانستند از دستاوردهای انقلاب اسلامی دفاع و سنگرهای مختلف را حفظ کنند.

بعد از همه پرسی 12 فروردین 1358 که تجهیز ضد انقلاب و تجزیه طلبان از سوی بیگانگان انجام شده بود، درگیری ها با اشغال چند ساختمان دولتی و خصوصی خرمشهر، در اردیبهشت همان سال و با تصرف مقر شهر و حمله به کشتی پایگاه نیروی دریایی به اوج خود رسید و لازم بود یاران انقلاب از شهر و مردم این دیار که ناجوانمردانه مورد هجوم و تاخت و تاز وطن فروشان قرار گرفته بودند، دفاع کنند.

به این ترتیب، جنگ داخلی به داخل شهر کشیده شد و سرانجام مردم سنگر مساجد را مستحکم تر کرده و از انقلاب و شرف و ناموسشان دفاع کردند. شهید محمود بلغاری و سه فرزند پسرش با دیگر همرزمانشان، هر کدام مسئول حفاظت از نقاط حساس شهر و کنترل ضد انقلاب و عوامل بیگانه شدند. تعقیب و گریز سختی در شهر حاکم بود و دوست و دشمن از هم تشخیص داده نمی شدند.

هشتم خرداد 58 شهید محمود به همراه فرزند کوچکش عباس، در پست نگهبانی محله سید معتوک و فرزند ارشدش فریدون در پست نگهبانی مسجد امیرالمومنین و فرزند دومش فرامرز در پست نگهبانی مسجد آقا مهری، وظیفه حراست از امنیت شهر را به عهده داشتند.

ساعت 4 بعدازظهر درگیری ها تا حدی آرام شده بود، صدای تیراندازی به گوش نمی رسید و خبر فرار گروهک ها به سمت عراق آمده بود که ناگهان یک یورش ناجوانمردانه توسط گروهک ضد انقلاب و عوامل بیگانه انجام شد. آنها به دستور ایست شهید بلغاری توجه نکرده و با سرعت زیاد در حال فرار بودند، شهید محمود جلوی ماشین شان را می گیرد، اما آنها با سرعت به وی برخورد کرده و با ماشین از روی ایشان رد می شوند. به این ترتیب محمود بلغاری کارمند بانک بازرگانی (بانک تجارت)، بعد از دو روز و در بیمارستان ولیعصر به سوی عشق و معبودش امام حسین (علیه السلام) پرگشود و در راه پاسداری از دین و صیانت از شرف و ناموس هموطنانش مظلومانه شهید شد.

متأسفانه تمام عکس ها، فیلم ها و وسائل زندگی شهید هنگام اشغال خرمشهر نابود شده است. نام این شهید بزرگوار اکنون زینت بخش یکی از شعب بانک تجارت در استان خوزستان است. 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۰:۲۸
ندا حقانی شمامی



اتفاقاتی که در سال‌های دفاع مقدس بین رزمندگان رخ می‌داد اگر چه تلخ و شیرین با هم ادغام بود اما یک حلاوت خاصی در آن نهفته است که زندگی را به انسان هدیه می‌دهد.


منبع :وبلاگ داود آبادی

بلد نیستم قرآن بخوانم

ماه رمضان 1363

اردوگاه بستان

گردان میثم – لشکر 27 حضرت رسول (ص)

در گروهان 3 بچه‌های اهل حال و سینه‌زنی بیشتر از گروهان‌های دیگر بودند. «حسین مصطفایی» از آنهایی بود که وقتی لب به ذکر مصیبت ائمه می‌گشود، کم‌تر کسی می‌توانست جلوی اشکش را بگیرد. سبک جدیدی میان مداح‌های لشکر افتاده بود که هنگام خواندن، ته صدا‌شان را می‌لرزاندند که حزن بیشتری ایجاد می‌کرد.

با حلول ماه مبارک رمضان، اصرار نیروها به فرماندهان گردان بیشتر شد که اجازه‌ی روزه گرفتن بدهند، اما هر دفعه جواب منفی بود. فرماندهان شب‌های احیاء نیروها را به بیابان‌های اطراف می‌بردند و در آن برهوت، بچه‌ها بر سر و سینه می‌زدند و ذکر مصیبت اهل بیت (ع) را نجوا می‌کردند.

متأسفانه در آن میان، برخی افراد پیدا می‌شدند که به قول معروف، با ذره‌بین نشسته بودند تا از دیگران ایراد بگیرند. مسئولان تبلیغات لشکر که خود را صاحب حکم و فتوا می‌دانستند، به عزاداری بچه‌های گردان گیر دادند. این گیر، نه‌تنها به گروهان ما، که به بچه‌های گروهان‌هایی هم سرایت کرد که در خرمشهر مستقر بودند. آن‌جا «رضا پوراحمد»، «محمود ژولیده» و چند تایی دیگر از بچه‌ها بودند که مجلس عزاداری را گرم می‌کردند. تبلیغات‌چی‌ها گیر دادند که: چرا شما نیروها رو می‌برید وسط بیابون و تا صبح توی سر و صورت‌تون می‌زنید و علی علی می‌گید؟

بر همین اساس، همه‌ی بچه‌ها محکوم به «علی‌اللهی» بودن شدند. صدای همه درآمد. به قول شهید حسین مصطفایی:

- خب اگه شب نوزده ماه رمضان علی علی نگیم، پس چی بگیم؟

ولی این حرف به گوش آنهایی که به همه چیز گیر می‌دادند، نمی‌رفت. با این حرف‌ها نمی‌شد مرض آنها را مداوا کرد!

غالب روزها، یکی دو ساعت مانده به غروب، قره‌باغی و شاطری در حالی که بقچه‌ای با خود داشتند، می‌رفتند پشت تپه ماهورهایی که از اردوگاه خیلی دور بود. یکی دو تا از بچه‌ها که متأسفانه زود قضاوت می‌کردند، کلی برای آن دو نفر حرف درآوردند و با وجود اعتراض نیروهای دسته، آن حرف‌ها را پشت سرشان و جلوی بقیه‌ی بچه‌ها می‌زدند. هر چه با آنها بحث می‌کردیم، جری‌تر می‌شدند و حرف‌های بدتری می‌زدند درباره اینکه شاطری و قره‌باغی کجا می‌روند و چه می‌کنند؟ عبادی، مسئول دسته، سر این مسئله با آنها دعوایش شد که برای او هم حرف درآوردند.

حرف‌ها آن‌قدر بد بود که تصمیم گرفتیم تکلیف آن دو را روشن کنیم. یکی از روزها دنبال‌شان رفتیم که در کمال تعجب دیدیم آن دو پشت تپه‌ای، چفیه پهن کرده‌اند و مشغول خواندن قرآن هستند. قضیه را که جویا شدیم، شاطری گفت:

«من بلد نیستم قرآن بخونم، واسه همین هم از بچه‌ها خجالت می‌کشم. هر روز می‌آییم این‌جا و قره‌باغی به من قرآن یاد می‌ده.»

حرف‌ها آن‌قدر بد بود که تصمیم گرفتیم تکلیف آن دو را روشن کنیم. یکی از روزها دنبال‌شان رفتیم که در کمال تعجب دیدیم آن دو پشت تپه‌ای، چفیه پهن کرده‌اند و مشغول خواندن قرآن هستند. قضیه را که جویا شدیم، شاطری گفت:

«من بلد نیستم قرآن بخونم، واسه همین هم از بچه‌ها خجالت می‌کشم. هر روز می‌آییم این‌جا و قره‌باغی به من قرآن یاد می‌ده.»

 

**

 1365

سه راه مرگ شلمچه

عملیات کربلای 5

گردان حمزه – لشکر 27 حضرت رسول (ص)

به انتهای دریاچه ماهی که رسیدیم، از ماشین پیاده شدیم. خسته و ناامید، راه اردوگاه را در پیش گرفتیم. از روی جاده‌ی خاکی کنار دریاچه‌ی ماهی، آخرین نگاه‌ها را به خط انداختیم. تنها چیزی که به چشم می‌خورد، دود بود و دود. انفجار خمپاره‌های زمانی در آسمان، از همه هراس‌انگیزتر بود.

گریه‌کنان هذیان می‌گفتم و راه می‌رفتم. همان‌‌‌طور که به خط نگاه می‌کردم، یک‌دفعه یاد هاتف و بوجاریان افتادم. لرزشی در تنم افتاد. گریه‌ام تندتر شد. جنازه‌شان را بچه‌ها از زیر گل درآورده بودند و لای پتویی کنار سنگر گذاشته بودند که دوباره خمپاره‌ای نزدیک‌شان خورد و گل و لای روی‌شان را گرفت. اصلا انگار خودشان هم نمی‌خواستند بیایند عقب.

تلوتلو خوران جاده را پشت سر گذاشتیم. هر کدام از بچه‌ها چیزی می‌گفت:

- ابوالحسنی فقط دو تا پاهاش موند؛ یه توپ مستقیم خورد به‌ش. روی یه مقوا اسمش رو نوشتم گذاشتم لای درز پوتینش که اگه اون دو تا پای تکه شده اومد عقب، بدونن مال کیه.

- یوسف یه خمپاره خورد بغلش و کاسه‌ی سرش داغون شد.

- شاطری یه تیر خورد توی دهنش ... اون‌قدر موند تا خون رفت توی گلوش و خفه‌اش کرد. مثل این‌که اونم جا مونده.

شاطری، سلمانی گردان بود؛ همان که قبل از آمدن به شلمچه، ریش همه‌ی بچه‌ها را تراشید تا ماسک ضدگاز بهتر بر صورت‌شان بنشیند. با او تابستان 1363 در اردوگاه بستان و در گردان ابوذر در یک دسته بودیم. بچه‌ی ورامین بود. او هم جا ماند.

بخش فرهنگ پایداری تبیان


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۲:۱۵
ندا حقانی شمامی



امام سال ۵۸، روز ۲۲ اسفندماه را روز تکریم خانواده‌های معظم شهدا و بازماندگان شهدا اعلام و دستور تشکیل نهاد مقدس بنیاد شهید را دادند. امسال هم‌زمان با بزرگداشت این روز از پیکر شهدای دوران دفاع‌مقدس در خرمشهر استقبال شد.

بخش فرهنگ پایداری تبیان
ورد شهدا در روز شهید

امروز ساعت ۹ صبح یکشنبه ۲۲ اسفندماه روز شهید و هم‌زمان با سالروز وفات حضرت ام‌البنین (س) پیکرهای مطهر ۱۶۰ شهید دوران دفاع‌مقدس وارد کشور می‌شوند. این شهدا ساعت نه و سی دقیقه صبح از طریق آبراه اروندرود وارد خرمشهر شدند.

استقبال از پیکر شهدا

پیکر مطهر ۱۶۵ شهید تازه تفحص شده دوران دفاع‌مقدس دقایقی پیش از طریق آبراه اروند وارد خاک کشور شد.

پیکر مطهر این شهدا برای وداع به شهر مقاوم دزفول منتقل خواهد شد و مورد استقبال مردم این دیار شهیدپرور و پایتخت مقاومت ایران قرار خواهد گرفت

پیکر مطهر ۱۶۵ شهید تازه تفحص شده که در روزهای اخیر توسط گروه‌های تفحص کمیته جستجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح در استان‌های بصره و العماره عراق کشف‌شده با استقبال جمع کثیری از زائران راهیان‌نور، مردم شهیدپرور آبادان، خرمشهر، اروندکنار و مینوشهر قرار روبرو شد.

طبق اعلام سردار سید محمد باقرزاده فرمانده کمیته جستجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح این شهدا مربوط به عملیات‌های والفجر ۸، کربلای ۴، رمضان، خیبر، بدر، والفجر مقدماتی، والفجر یک، محرم و تک‌های دشمن در سال ۶۷ هستند.

پیکر مطهر این شهدا برای وداع به شهر مقاوم دزفول منتقل خواهد شد و مورد استقبال مردم این دیار شهیدپرور و پایتخت مقاومت ایران قرار خواهد گرفت.

کشف پیکرهای ۲۱ شهید در منطقه سومار

از طرفی هم فرمانده کمیته جستجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح از کشف پیکرهای مطهر ۲۱ شهید دوران دفاع‌مقدس در روز گذشته در منطقه سومار خبر داد.

سردار «سیدمحمد باقرزاده» فرمانده کمیته جستجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح در حاشیه مراسم ورود پیکرهای مطهر ۱۶۵ شهید دوران دفاع‌مقدس به کشور در جمع خبرنگاران اظهار داشت: با ورود این کاروان شهدا و ۲۱ شهیدی که دیروز در سومار تفحص شدند تعداد شهدای تفحص شده امسال به ۵۳۶ شهید رسید.

باقرزاده در پایان خاطرنشان کرد: مراحل شناسایی پیکر مطهر ۱۶۵ شهید تازه تفحص شده دوران هشت سال دفاع‌مقدس تا پیش از ماه رمضان انجام می‌شود.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ فروردين ۹۶ ، ۱۹:۵۴
ندا حقانی شمامی

به‌یاد شهدای نهضت جهانی اسلام



در گلستان شهدای انقلاب اسلامی، گل‌های کمیابی وجود دارند که تنها با تفحص و جستجوی فراوان به چشم می‎آیند. شهید کمال کورسل نیز از آن گل‎های نادری است که به نفس حق باغبان انقلاب اسلامی‎، در گلستان اسلام ناب محمدی رویید و در معرکه دفاع مقدس پرپر شد.

شهید کمال کورسل

یک نفر بود مثل آدم‌های دیگر، موهایی داشت بور با ریشی نرم و کم‎پشت و سنی حدود هفده سال. پدرش مسلمان بود و از تاجرهای مراکش و مادرش، فرانسوی و اهل دین مسیح. "ژوان " دنبال هدایت بود. در سفری با پدرش به مراکش رفت و مسلمان شد.

محال بود زیر بار حرفی برود که برای خودش،‌ مستدل نباشد و محال بود حقی را بیابد و بااخلاص از آن دفاع نکند. در نماز جمعه اهل سنت پاریس، سخنرانی‌های حضرت امام را که به فرانسه ترجمه شده بود، پخش می‌کردند. یکی از آنها را گرفت و گوشه خلوتی پیدا کرد برای خواندن، خیلی خوشش آمد و خواست که بازهم برای او از این سخنرانی‌ها بیاورند.

بعد از مدتی، رفت و‌آمد "ژوان کورسل " با دانشجوهای ایرانی کانون پاریس، بیشتر شد. غروب شب جمعه‌ای، یکی ازدوستانش "مسعود " لباس پوشید برود کانون برای مراسم، "ژوان " پرسید: "کجا می‌ری؟ " گفت: "دعای کمیل " ژوان گفت: "دعای کمیل چیه؟! ما رو هم اجازه می‌دی بیاییم! " گفت: "بفرمایید " .

چون پدرش مراکشی بود، عربی را خوب می‌دانست. با "مسعود " رفت و آخر مجلس نشست. آن شب "ژوان " توسل خوبی پیدا کرد. این را همه بچه‌ها می‌گفتند.

هفته آینده از ظهر آمد با لباس مرتب و عطرزده گفت: "بریم دعای کمیل ".

گفتند: "حالا که دعای کمیل نمی‌روند "؛ تا شب خیلی بی‌تاب بود.

یک روز بچه‌های کانون، دیدند "ژوان " نماز می‌خواند، اما دست‌هایش را روی هم نگذاشته و هفته بعد دیدند که بر مُهر سجده می‌کند. "مسعود " شیعه شدن او را جشن گرفت.

وقتی از "ژوان " پرسید: "کی تو رو شیعه کرد؟ " او جواب داد: "دعای کمیل علی(ع) ".

گفت: "می‌خواهم اسمم رو بذارم علی ".

"مسعود " گفت: "نه، بذار شیعه بودنت یه راز باشه بین خودت و خدا با امیرالمؤمنین(ع). "

گفت: "پس چی؟ "

ـ "هرچی دوست داری "

گفت: "کمال "

چه اسم زیبایی، برای خودش انتخاب کرد. مسیحی بود. شد مسلمان اهل سنت و بعد هم شیعه، در حالی که هنوز هفده بهار از عمرش نگذشته بود.

مادرش، خیلی ناراحت بود. می‌گفت: "شما بچه منو منحرف می‌کنید ".

بچه‌ها گفتند: "چند وقتی مادرت را بیار کانون " بالاخره هم مادرش را آورد. وقتی دید بچه‌ها، اهل انحراف و فساد نیستند، خیالش راحت شد.

کتابخانه کانون، بسیار غنی بود. "کمال " هم معمولاً کتاب می‌خواند. به خصوص کتاب‌های شهید مطهری.

خیلی سؤال می‌کرد. بسیار تیزهوش بود و زود جواب را می‌گرفت، وقتی هم می‌گرفت ضایع نمی‌کرد و به خوبی برایش می‌ماند.

یک روز گفت: "مسعود! می‌خوام برم ایران طلبه بشم ".

گفت: "دعای کمیل چیه؟! ما رو هم اجازه می‌دی بیاییم! " گفت: "بفرمایید " .

چون پدرش مراکشی بود، عربی را خوب می‌دانست. با "مسعود " رفت و آخر مجلس نشست. آن شب "ژوان " توسل خوبی پیدا کرد. این را همه بچه‌ها می‌گفتند.

هفته آینده از ظهر آمد با لباس مرتب و عطرزده گفت: "بریم دعای کمیل ".

گفتند: "حالا که دعای کمیل نمی‌روند "؛ تا شب خیلی بی‌تاب بود.

ـ "برو پی کارت. تو اصلاً نمی‌توانی توی غربت زندگی کنی. برو درست را بخوان. " آن زمان دبیرستانی بود.

رفت و بعد از مدتی آمد و گفت: "کارم برای ایران درست شد. رفتم با بچه‌ها، صحبت کردم. بنا شده برم عراق. از راه کردستان هم قاچاقی برم قم. " با برادرهای مبارز عراقی رفاقت داشت.

مسعود گفت: "تو که فارسی بلد نیستی، با این قیافه بوری هم که داری، معلومه ایرانی نیستی!

خیلی اصرار داشت. بالاخره با سفارت صحبت کردند و آنها هم با قم و در مدرسه حجتیه پذیرش شد. سال شصت و دو ـ شصت و سه بود.

ظرف پنج ـ شش ماه به راحتی فارسی صحبت می‌کرد.

اجازه نمی‌داد یک دقیقه از وقتش ضایع شود. همیشه به دوستانش می‌گفت: "معنا ندارد کسی روی نظم نخوابد؛ روی نظم بیدار نشود. "

خیلی راحت می‌گفت: "من کار دارم. شما نشستید با من حرف بزنید که چی بشه! برید سر درستون. من هم باید مطالعه کنم. "

یک کتاب "چهل حدیث " و "مسأله حجاب " را به زبان فرانسه ترجمه کرد.

همیشه دوست داشت یک نامی از امیرالمؤمنین(ع) روی او بماند. می‌گفت: "به من بگید ابوحیدر، این آن رمز بین علی(ع) و من هست. "

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۹۵ ، ۲۰:۳۰
ندا حقانی شمامی



سلام بر تو که آلاله پرورى مادر

گلوى فاجعه را خشم خنجرى مادر


سلام بر تو که خورشید احترامت کرد

#بهشت گستره‏ ى خویش را به نامت کرد


سلام بر تو که در راه دل پسر دادى

براى پیشکشى پاره‏ى جگر دادى


تو را قسم به #گل پرپرت بگو با من

چه آمده است بگو بر سرت بگو با من


بگو که عقده‏ ى دل واشود ، جوان داده !

کویر آینه دریا شود ، جوان داده


بگو چگونه زمین را به اشک خود شستى

ندانم ابر شدى یا به اشک خود شستى


بگو گلوى شهیدت ستاره باران بود

شب عروج ، خدا در دل تو مهمان بود


چگونه آن همه شب سوختى و دم نزدى

مدام دیده به در دوختى و دم نزدى


بگو کتاب شهادت همیشه یارش بود

دعاى خیر تو آن شب به کوله‏ بارش بود


شهید داده ! فقط عاشق است مى‏داند

که عشق چیست ، شبیه چه چیز مى‏ماند


نهنگ از دل مرداب سخت بیزار است

ستاره‏ى سحر از خواب ، سخت بیزار است


اگر چه خواب خوشى باز از پسر دیدى

بلند قامت او را بدون سر دیدى


مباد ! آنکه به یاد شهید #گریه کنى

به جاى خالى او روز عید گریه کنى


چگونه تیغ خدا در نیام مى‏ماند ؟

دلى که پخته شود خشک و خام مى‏ماند؟


چنان که کوه ز موج بلا نمى‏ترسد

غزا کننده زحکم قضا نمى‏ترسد


بدان که مرد خطر را امید مى‏داند

و روز کشته شدن را چو #عید مى‏داند


کسى که #عشق بورزد به فکر هستى نیست

که در شراب سلامت نشاط #مستى نیست


زمانه‏اى که سر سوزنى تفاهم نیست

سرودن از گل و آیینه کار مردم نیست


چنان که از دل شب آفتاب مى‏جوشد

حقیقت است که مثل #شراب مى‏جوشد


اگر چه مدعیان حربه‏اى دگر بزنند

گل شهید تو را خارها به سر بزنند


به هوش باش ! زمین بى‏خدا نمى‏ماند

و بوى لاله ز گل‏ها جدا نمى‏ماند


قسم به نام بلندت که قوت دل‏هاست

در این جهنم نامردمى خدا با ماست


به نام نامى‏ات این #مثنوى بلند افتاد

همیشه نام تو خورشید آسمانم باد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ بهمن ۹۵ ، ۰۰:۲۵
ندا حقانی شمامی



نشست مشترک رئیس و معاونین بنیاد حفظ آثار با روسا و اعضای کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی و کمیسیون فرهنگی مجلس شورای اسلامی، عصر دیروز در محل ستاد مرکزی راهیان نور کشور برگزار شد.

بخش فرهنگ پایداری تبیان
بنیاد


بهمن کارگر، رئیس بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس در این نشست مشترک با بیان این که با تمامی نهادها و از جمله دولت و مجلس در دوره گذشته و الآن هیچ گونه مشکلی نداشته و همکاری خوبی داریم افزود؛
امروز استانداران در سراسر کشور مساعدت، همکاری و کمک قابل قبولی در حوزه دفاع مقدس از جمله در ساخت مراکز فرهنگی دفاع مقدس با بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس دارند و ما در زمینه دفاع مقدس به دنبال ارائه حقیقت آن به مخاطبین هستیم و از مسائل جناحی و دسته بندی های سیاسی به شدت پرهیز می کنیم.
کارگر با اشاره به استقبال خوب مردم و جوانان از اردوهای راهیان نور، دفاع مقدس را فرصت و زمینه تقویت وحدت در جامعه عنوان کرد و ابراز داشت؛
ما در راستای فرمایش رهبر معظم انقلاب دو شاخص و وظیفه اصلی خود را جلوگیری از فراموشی و تحریف دفاع مقدس می دانیم.
در ادامه این نشست علاءالدین بروجردی رئیس کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس، زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدای جنگ تحمیلی را متأثر از فرهنگ عاشورا عنوان کرد و اظهار داشت؛
پیشرفت های امروز مرهون تجربیات دوران دفاع مقدس هشت ساله ملت ایران اسلامی است و برکات جنگ تحمیلی استکبار جهانی نقش اساسی در قدرت دفاعی امروز ایران اسلامی داشته است.
رئیس کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس، تشکیل بنیاد حفظ آثار و راه اندازی حرکت و جریان عظیم فرهنگی راهیان نور را تدبیر هوشمندانه رهبر معظم انقلاب اسلامی حضرت امام خامنه ای (مدظله العالی) دانست و افزود؛
در حلقه اتصال اعضای هیئت امنای بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس، جای خالی کمیسیون های امنیت ملی و فرهنگی مجلس شورای اسلامی احساس می شود و امیدواریم در آینده ای نزدیک این امر محقق شود.
حجت الاسلام نصرالله پژمان فر، رئیس کمیسیون فرهنگی مجلس شورای اسلامی نیز در این نشست با اشاره به کشف و شناسایی نشدن لایه های عمیق و پرمحتوای دفاع مقدس اشاره کرد و ابراز داشت؛ در دفاع مقدس همه مردم کشورمان مشارکت داشتند و خود را به نوعی مسئول در جهاد و دفاع از وطن دانستند و امروز نیز در بزرگداشت و اشاعه فرهنگ ناب دفاع مقدس بایستی از توان و ظرفیت همه مردم و دستگاه ها استفاده شود.
رئیس کمیسیون فرهنگی مجلس، حمایت دولت و ایجاد سازوبرگ مناسب از سوی قوه مقننه در توسعه و انتقال فرهنگ دفاع مقدس را لازم دانست و افزود؛ دفاع مقدس قطعه ای از یک تاریخ نیست بلکه سرمشقی برای همه آحاد ملت بزرگ ایران است که باید بر اساس مدل دفاع مقدس امروز کشورمان مدیریت شود.
گفتنی است در ادامه، سیده فاطمه ذوالقدر، محمد اسماعیل سعیدی، ابوالفضل حسن بیگی، طیبه سیاوشی عنایتی، مسعود گودرزی، کمال دهقانی فیروزآبادی، محمدجواد جمالی نوبندگانی و جمشید جعفرپور نمایندگان محترم و اعضای کمیسیون های سیاست خارجی و فرهنگی حاضر در این نشست هرکدام جداگانه به ارائه پیشنهاد و نظر در این خصوص پرداختند.


منبع: روابط عمومی بنیاد حفظ آثار دفاع مقدس
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۵ ، ۱۹:۵۷
ندا حقانی شمامی


 28 دی ماه1365 سالروز شهادت #حسن_امیری_فر (عمو حسن)

🔴عمو حسن


⭕️حسن امیری فر، پیرمردی بسیجی از نیروهای واحد تبلیغات و روابط عمومی لشکر27 محمد رسول الله بود. بچه های لشکر به او "عمو حسن" می گفتند و همه به خوبی می شناختندش. هر روز صبح، در زمین صبحگاه پادگان دوکوهه، همراه همه گردان ها، دور زمین صبحگاه می دوید.


⭕️به دلیل کمبود فضا، گردان های لشکر، باید به نوبت محیط زمین صبحگاه را می دویدند. جوان ها به زحمت یک دور می دویدند اما جالب این که "عمو حسن" علی رغم آن سن و سالش، همراه هر گردانی یک دور می دوید. کنار گردان ها حرکت می کرد و شعارها و سرودهای حماسی و مذهبی می خوتند که غالبا هیچ وزن و قافیه ای نداشتند و آن ها را فی البداهه از خودش می ساخت.


⭕️زمانی که مخزن گلاب به دست می گرفت و در میان دو نماز یا مراسمات دیگر، گلاب روی سر و صورت بچه ها می پاشید هم، با همان صدای نمکین، همان شعر ها را تکرار می کرد. در زمان عملیات، "عمو حسن" سلاح برمی داشت و دوشادوش بچه ها می جنگید و عاقبت هم در "عملیات کربلای پنج"، در خط مقدم، بر اثر اصابت ترکش به سرش، شربت شهادت نوشید.


🆔 @jannatefakkeh

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ دی ۹۵ ، ۰۰:۴۸
ندا حقانی شمامی