عاشق حضرت زهرا(س) بود و به همین دلیل دوست داشت گمنام باشد. ۳۰ سال گمنام بود و حالا در ایام فاطمیه و شهادت حضرت صدیقه طاهره(س) پیکرش بازگشته و در آغوش مادر قرار گرفته است.
زمان تقریبی مطالعه : 5 دقیقه

 

مادر شهید


 عاشق حضرت زهرا(س) بود و به همین دلیل دوست داشت گمنام باشد. 30 سال گمنام بود و حالا در ایام فاطمیه و شهادت حضرت صدیقه طاهره(س) پیکرش بازگشته و در آغوش مادر قرار گرفته است. مادر هرچند همه این سال‌ها را به خاطر وصیت فرزندش با صبوری پشت سر گذاشته است، اما حالا با در آغوش گرفتن کفنی که حاوی چند تکه استخوان علیرضاست دوباره آرام شده است.

شهید علیرضا زیبرم متولد 30 شهریور ماه 1346 بود. او دانشجوی رشته مدیریت بازرگانی بود که حضور در جبهه‌ها را مقدم شمرد و از طریق لشکر 19 فجر شیراز عازم جبهه جنگ تحمیلی شد و سرانجام در آخرین ماه‌های جنگ یعنی در چهارم خرداد ماه سال 67 در پاسگاه زید به شهادت رسید. این شهید که در سال 67 به شهادت رسیده‌ است، 30 سال مفقودالاثر بود که پیکر مطهر او طی عملیات اخیر تفحص توسط کمیته جست‌وجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح کشف شد و پیکرش به کشور بازگشت. پیکر علیرضا در روز پنج شنبه به خاک سپرده شد.

معصومه کریمی، مادر شهید زیبرم، درباره فرزند شهیدش می‌گوید: هنگامی که به خانه می‌آمد، خانه ما مثل نور روشن می‌شد. وقتی راهی جبهه هم می‌شد، می‌گفت: «مادر دلواپس من نباش. مواظب خواهرانم باش». خیلی روی حجاب خواهرانش حساس بود. ما ساکن تهران بودیم که او در دانشگاه شیراز قبول شد و وقتی در شیراز بود از همانجا عازم جبهه شد. البته پیش از آن هم از شاه عبدالعظیم راهیی جبهه شده بود. آنجا در جبهه یک دوستی پیدا کرد به نام آقای زارعی که دیگر تا دم شهادت او را رها نکرد. هرجا رفتند با هم رفتند و با هم به شهادت رسیده و با هم مفقود شدند. ظاهرا خبر داده‌اند که پیکر او هم پیدا شده.

علیرضا هم دانشجو بود و هم رزمنده و نمی‌گذاشت یکی مانع دیگری شود. مادر در این‌باره می‌گوید: 47 یا 48 ماه در جبهه بود. درسش را هم می‌خواند و ما بین ترم‌های درسی‌اش به جبهه هم می‌رفت. جبهه مانع درس خواندنش نبود. اولین بار قبل از دانشگاهش از شاه عبدالعظیم راهی شد و به من می‌گفت کاری نکن که مردم بفهمند. می‌گفت توی کوچه پشت سر من آب نریز. خیلی مومن بود. دائم به ما توصیه می‌کرد که: «تشییع جنازه شهدا بروید. نماز جمعه شرکت کنید. زیارت عاشورا بخوانید.» خیلی به حضرت زهرا(س) اردت داشت. در وصیت نامه‌اش هم این موضوع را نوشته بود و دوست داشت مثل حضرت زهرا(س) گمنام باشد.

مادر در تربیت همه فرزندانش سنگ تمام گذاشته است. او با افتخار از رزمندگی دیگر پسرانش گفته و ادامه می‌دهد: من 4 پسر و دو دختر دارم. بچه‌های من همه انقلابی و مسجدی بودند. پسر دیگرم هم جانباز است و سه سال در جبهه بوده است. پدر بچه‌ها هم جبهه می‌رفت.

مادر شهید


مادر شهید زبیرم آرزوی دامادی علیرضا را داشت اما این آرزو محقق نشد. او می‌گوید: علیرضا 21 ساله بود و زمان ازدواجش رسیده بود.گاهی با دوستانش می‌رفت خواستگاری تا دختری را ببیند و بپسندد ولی هنوز ازدواج نکرده بود که شهید شد. یکبار دوستش که او را برده بود تا دختری را ببیند وقتی نظرش را در مورد آن دختر پرسید، علیرضا گفت اصلا فکرم اینجا نبود. فکرم در جبهه هست و نتوانستم این موضوع را هضم کنم.

30 سال دوری و چشم انتظاری وقتی مزار و سنگ قبری برای شهید وجود ندارد یقیناً برای مادر سخت بوده است. مادر این سال‌ها وقتی دلتنگ فرزند می‌شد چه می‌کرد؟ او می‌گوید: در طول این سال‌ها با عکسش حرف می‌زدم. مطمئن بودم که شهید شده است و چند بار در خواب دیدمش. خیلی‌ از مردم بعد از شهادت او به علیرضا متوسل شدند و حاجت گرفتند. حدیث کسا برای شهید گرفته و حاجت روا شده بودند. یکی بچه نداشت و بچه دار شد، دیگری مریض داشت و شفایش را گرفت و... .

او از خبر شهادت فرزندش چنین می‌گوید: آخرین‌بار اول ماه رمضان بود که به جبهه رفت. حرف خاصی نزد ولی رفت و یک دو ماه بعدش خبر شهادتش آمد. از کازرون یک نفر از همرزمانش آمد و گفت: «از علیرضا خبری نداری؟» گفتم: «نه» گفت: «نامه‌ات از جبهه برگشت خورده است.» از همانجا من شک بردم که به شهادت رسیده است. من پسر کوچکم را باردار بودم برای همین وقتی خبر شهادتش آمد به من نمی‌گفتند. دیدم بچه‌ها یواشکی در خانه گریه می‌کنند و از رفتار آن‌ها فهمیدم که پسرم در جبهه شهید شده. حالا هم که خبر پیکرش آمد باز از گریه همین پسرم متوجه بازگشت پیکر علیرضا شدم.

مادر علیرضا می‌گوید 30 سال گذشته را در نبود علیرضا بی‌تابی نکرده است. او از دلیل این موضوع چنین می‌گوید: چون خودش وصیت کرده بود و دوست داشت گمنام شود من در طی این سال‌ها خیلی بی‌تابی نمی‌کردم و می‌گفتم هرچه خدا بخواهد همان می‌شود. اگر خواست بیاید قدمش روی چشم اما اگر قرار است گمنام باشد، ما شکایتی نداریم. الان خوشحالم که بعد 30 سال خدا خواسته که پیکرش برگردد. اگر خدا نمی‌خواست حالا هم بازنمی‌گشت. به هر حال چشم انتظاری سخت است. خوشحالم که این چشم انتظاری تمام شد.

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۱/۰۶
ندا حقانی شمامی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی