۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خاطره ای کوتاه از شهید ابراهیم هادی...» ثبت شده است



 
 در یکی از مغازه ها مشغول کار بود .
 
 
یک روز در وضعیتی دیدمش که خیلی تعجب کردم.

دوکارتن بزرگ اجناس روی دوشش بود.جلوی یک مغازه کارتن ها را روی زمین گذاشت

وقتی کار تحویل تمام شد .جلو رفتم و سلام کردم .بعد گفتم: آقا ابرام برای شما
 
زشته ، این کار باربرهاست نه کار شما!نگاهی به من کرد و گفت:کار که عیب
 
نیست،بیکاری عیبه،این کاری هم که من انجام میدم برای خودم خوبه،

مطمئن میشم که هیچی نیستم.جلوی غرورم رو می گیره!

گفتم :اگه کسی شما رو اینطوری ببینه خوب نیست!
 
شما ورزشکاری و.........خیلی ها می شناسنت.

ابراهیم خندید و گفت: ای بابا ، همیشه کاری کن که، اگه خدا
 
تو رو دید خوشش بیاد نه مردم!
 
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۹۳ ، ۱۳:۲۲
ندا حقانی شمامی