خاطره ای کوتاه از شهید ابراهیم هادی...

يكشنبه, ۱۸ آبان ۱۳۹۳، ۰۸:۳۵ ب.ظ


 
 در یکی از مغازه ها مشغول کار بود .
 
 
یک روز در وضعیتی دیدمش که خیلی تعجب کردم.

دوکارتن بزرگ اجناس روی دوشش بود.جلوی یک مغازه کارتن ها را روی زمین گذاشت

وقتی کار تحویل تمام شد .جلو رفتم و سلام کردم .بعد گفتم: آقا ابرام برای شما
 
زشته ، این کار باربرهاست نه کار شما!نگاهی به من کرد و گفت:کار که عیب
 
نیست،بیکاری عیبه،این کاری هم که من انجام میدم برای خودم خوبه،

مطمئن میشم که هیچی نیستم.جلوی غرورم رو می گیره!

گفتم :اگه کسی شما رو اینطوری ببینه خوب نیست!
 
شما ورزشکاری و.........خیلی ها می شناسنت.

ابراهیم خندید و گفت: ای بابا ، همیشه کاری کن که، اگه خدا
 
تو رو دید خوشش بیاد نه مردم!
 
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۸/۱۸
ندا حقانی شمامی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی