خاطره ای کوتاه از شهید ابراهیم هادی...
چهارشنبه, ۱۶ مهر ۱۳۹۳، ۰۱:۲۲ ب.ظ

در یکی از مغازه ها مشغول کار بود .
یک روز در وضعیتی
دیدمش که خیلی تعجب کردم.
دوکارتن بزرگ اجناس روی دوشش بود.جلوی یک مغازه کارتن
ها را روی زمین گذاشت
وقتی کار تحویل تمام شد .جلو رفتم و سلام کردم .بعد
گفتم: آقا ابرام برای شما
زشته ، این کار باربرهاست نه کار شما!نگاهی به من کرد و
گفت:کار که عیب
نیست،بیکاری عیبه،این کاری هم که من انجام میدم برای خودم
خوبه،
مطمئن میشم که هیچی نیستم.جلوی
غرورم رو می گیره!
گفتم :اگه کسی شما
رو اینطوری ببینه خوب نیست!
شما ورزشکاری و.........خیلی ها می شناسنت.
ابراهیم خندید و
گفت: ای بابا ، همیشه کاری کن که، اگه
خدا
تو رو دید خوشش بیاد نه مردم!
خاطره خیلی جالبی بود.