۳ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است

سالگرد نخبه مدافع حرم


مراسم گرامیداشت شهید مدافع حرم «امین کریمی» روز پنجشنبه بیست و نهم مهرماه در مسجد شهدا شهرک شهید محلاتی تهران برگزار می شود.اولین سالگرد شهادت مدافع حرم «امین کریمی» روز پنجشنبه بیست و نهم مهرماه ساعت 14:30 در مسجد شهدا واقع در تهران، لویزان، شهرک شهید محلاتی برگزار می شود.

فرآوری: صادق جعفری-بخش فرهنگ پایداری تبیان
امین کریمی

این مراسم با حضور خانواده معزز شهید والامقام و مدیحه سرایی ذاکرین اهل بیت (ع) برگزار خواهد شد.

شهید مدافع حرم «امین کریمی» روز پنجشنبه 30 مهر سال 94 در راه دفاع از حرم مطهر حضرت زینب (س) و در ایام تاسوعا و عاشورای حسینی به دست تروریست های تکفیری در کشور سوریه به فیض عظیم شهادت نائل آمد.
شهید «امین کریمی چنبلو»، نخبه مدافع حرمی که اصالتاً مراغه ای است و ساکن تهران. متولد یکم فروردین سال 65 و فارغ التحصیل رشته کامپیوتر و دانشجوی کارشناسی الکترونیک و ورزشکار حرفه ای در 4 رشته ورزشی.

بیدارم

مادر شهید می گوید: زمانی که در معراج شهدا چهره آرام او را دیدم که خوابیده، او را بوسیدم. یک هفته بعد خواب امین را دیدم که گفت «مامان من که خواب نبودم. وقتی من را بوسیدی تو را نگاه می کردم.» خیلی وقت ها چشمم را که می بندم و باز می کنم امین را پیشرویم می بینم.
وقتی روضه امام حسین (ع) و حضرت زینب (س) را گوش می دهم، داغ فرزندم را فراموش می کنم. روزی بر سر مزارش روضه می خواندم که صدای امین را از پشت سرم شنیدم که گفت: «مامان». پشت سرم را نگاه کردم. هیچ کس در گلزار نبود. امین برای من زنده است.


زندگی کوتاه عاشقانه

«زهرا حسنوند» متولد 1370، 24 ساله، دانشجوی کارشناسی ارشد فقه و حقوق، اصالتاً لر و خرم آبادی زندگی شیرین و دوست داشتنی ای که عمر ظاهری آن تنها 2 سال و 8 ماه بود را با شهید تجربه کرده است، وی درباره شخصیت همسر شهیدش می گوید: امین واقعاً به طرف مقابل خیلی بها می داد. قبل از اینکه کاملاً بشناسمش، فکر می کردم آدم نظامی پاسدار، با این همه غرور، افتخارات و تخصص در رشته های ورزشی چیزی از زن ها نمی داند! اصلاً زمانی نداشته که بین این همه زمختی به زن و زندگی فکر کند؛ اما گفت «زندگی شخصی و زناشویی و رابطه ام با همسرم برایم خیلی مهم است! مطالعات زیادی هم در این زمینه داشته ام و مقالاتی هم نوشته ام.»
واقعاً بهت زده شده بودم... با خودم می گفتم آدمی به این سن و سال چگونه این همه اطلاعات دارد. انگار می دانست چگونه باید دل یک زن را به دست بیاورد...

زیبای من خدانگهدار

بسمه تعالی
به نام خالق هر چه عشق، به نام خالق هر چه زیبایی، به نام خالق هر چه هست و نیست ...
می توانید عاشقانه های زندگی این شهید و همسرش را در فضای مجازی بخوانید.

سلام علیکم،
و اما بعد، بنده حقیر امین کریمی فرزند الیاس، چنین وصیت می کنم،
بارالها، ببخش مرا که تو رحمانی و رحیم.
همسر مهربانم (زهرا) حلالم کن، نتوانستم تو را خوشبخت کنم، فقط برایت رنج بودم.
پدر و مادر عزیزم، ببخشید مرا، نتوانستم فرزند لایقی برای شما باشم.
پدر و مادر عزیزم (حاج آقا و حاج خانم)، داماد و پسر لایق و مهربانی نبودم، حلالم کنید.
و در آخر،
از تمامی عزیزانی که نسبت به بنده حقیر لطف کرده اند، خواهر، برادر عزیزم حلالیت می طلبم و خواهش می کنم و باز خواهش می کنم که خود را اسیر غم نکنند. لطف و تدبیر خداوند چنین بود.
همسر مهربان و عزیزم، ای دل آرام هستی من، ای زیباترین ترانه? زندگی من، ای نازنین،
از شما خواهش می کنم که باقی عمر گران قدر خود را به تحصیل علم و ادامه زیبای زندگی بپردازی. (من از شما راضی هستم)، زیبای من خدانگهدارت باد.
بنده حقیر
امین کریمی
1394/6/14


منابع: دفاع پرس/فارس


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مهر ۹۵ ، ۲۰:۲۲
ندا حقانی شمامی

قصه مسعود عسگری قصه جوان پر نشاطی است که در کوچه پس کوچه های دارالشهدای تهران قد کشیده است. قصه مرد جنگ ندیده ای که جا پای پدرش گذاشت. قصه جوانی که در صبح دل انگیز انقلاب اسلامی قد کشید و با شنیدن صدای هل من ناصر ینصرنی امام عشق، کیلومترها آن طرف تر از مرزهای ایران برای دفاع از حرم اهل بیت(ع) جان نثاری کرد و شهید شد.  

بخش فرهنگ پایداری تبیان
مسعود عسگری

شهید «مسعود عسگری» جوانی که توانمندی او در چتربازی، غواصی و ورزش های رزمی در بین هم رزمانش زبانزد بود، به خانه پدری اش رفتیم تا این شهید بزرگوار را بیشتر بشناسیم. خانه ای نُقلی و جمع و جوری که دیوارهایش پر بود از عکس های او،  عکس هایی که یاد و خاطره این شهید را برای خانواده 4 نفره عسگری زنده می کند.  

از خطرها گذر کرد 

زهرا نبی لو مادر شهید مدافع حرم «مسعود عسگری» هستم. من و همسرم هر دو فرزند چهارم خانواده هستیم و همسرم اصالتا اهل الیگودرز است. مسعود، دومین فرزند ما و البته نوه چهارم خانواده من و همسرم است. پسر بزرگم، 4سال از مسعود بزرگتر بوده و محمد مهدی فرزند ته تغاری خانواده ما و متولد سال 82 است. مسعود وقتی به دنیا آمد، دائم در تلاش بود. مادرم می گفت: «هزار ماشالله این بچه یک روزه همش دنبال نوری که از پنجره به اتاق می تابد است، تلاش و تکاپوی مسعود این را گواهی می دهد که این کوچولو باید خیلی زرنگ باشد.» واقعا همین اتفاق افتاد، بزرگتر که شد در کارهای گروهی و غیره خیلی زبل و باهوش تر از بقیه هم سن و سال هایش بود و این مسئله نمود عینی بیشتری پیدا کرد. از همان خردسالی اهل خطر و بازیگوشی بود و به کارها و فعالیت های پر خطر علاقه وافری داشت. عاشق کابل،  سیم برق و این قبیل ابزارها بود. دو سه مرتبه ای هم وقتی که بچه بود،  دچار برق گرفتگی شد.  

چتربازی را آغاز کرد

به  مرکز یگان هوابرد، آموزشگاه می گفتند. مسعود 16 یا 17ساله بود که گفت: « یکی از دوستانم برای آموزش چتربازی به آموزشگاهی می رود، اگر اجازه بدهی من هم بروم.» پدرش کمی محافظه کار بود و به خاطر شدت علاقه ای که به فرزندان داشت، خیلی تمایلی به رفتن بچه ها برای آموزش کارهای مخاطره آمیز نداشت. اما من از مسعود حمایت می کردم. محکم پشت او می ایستادم. یکی از هم رزمانش از اولین آشنایی مسعود که اتفاقا در روز گزینش بود، تعریف می کرد:« ما با یکی از دوستان، توی حیاط آموزشگاه بودیم و پشت در، گیر کرده بودیم، قفل در خراب بود و درگیر باز کردن آن بودیم. از طرفی، یک ساعت دیگر وقت مصاحبه و گزینش بچه های تازه وارد و نیروهای جدید بود. اما خرابی درب ورودی باعث دردسر شده بود. مشغول کار بودیم که مسعود، از پنجره آمده بود توی ساختمان و اتفاقا درب ورودی را باز کرد و این اولین برخورد و آشنایی ما در آموزشگاه بود.» 

مسعود عسگری

برای شهادت آماده شد

می گفت: «مادر جان، دوبار آقا را در خواب دیدم، یک بار در حسینیه امام(ره) سرم را روی سینه ایشان گذاشتم.» به نظرم می آید که تعبیر این خواب شهادت پسرم بود و این که در راه ولایت جان خود را داد. او در هیچ کجا استخدام رسمی نشده بود که انگار خواست خدا بود. وقتی می رفت دانشگاه برایش سخت بود. نباید جایی بند، می شد، چون ممکن بود اجازه ندهند به سوریه برود. قبل از رفتن به سوریه، یکی از موتورهایش را که به تازگی خریده بود، چهار میلیون تومان، فروخت تا وسایل مورد نیاز را برای سفر به سوریه مهیا کند. یک وام برای سفر به حج گرفته بود که دو تا از قسط آن را داد. پدرش هم ضامن او بود و همه قسط هایش را داد. حدودا سه یا چهار قسط مانده بود که تمام شود، پدرش رفت و دقیقا دو روز قبل از شهادت مسعود، قسط ها را یک جا تسویه کرد. انگار قرار بود که سبک بال تر برود.

یک روز قبل از شهادت

در روز خاکسپاری، روحانی تلقین را می خواند و خودم در قبر، شانه پسرم را تکان می دادم. نمی دانستم دست ندارد. روحانی می خواند و من شانه اش را تکان می دادم. هر چه دست زدم کتفش را حس نکردم، انگار شانه نداشت. دستی حس نکردم. بعدا داداش محمدم گفت:« دستی نداشت.» این را به من نگفته بودند، من خودم فهمیدم. فرزندم علمدار شد و بعد به شهادت رسید. آن روز بالای سر مسعود خیلی روضه خواندم و خیلی از او تشکر کردم که سرافرازم کرده است. فهمیدم چشم هم ندارد، بلند می گفتم:« کور شود هر آن کس که نمی توانست رهبر تو را ببیند.» آن جا با حضرت اباعبدالله(ع) مقایسه اش کردم. گفتم:« من مطمئن هستم که تو را به راحتی نتوانستند شهید کنند و تا لحظه آخر مبارزه کرده ای.» یک روز قبل به پسرم پیام دادم که: «مسعود جان دلم تنگ شده، زنگ بزن مادر جان.» وقتی به ماموریت می رفت و دلتنگش می شدم همین طور که در خانه راه می رفتم، برای خودم می خواندم و می گفتم:« کجایی مادر؟ کجایی مادر؟»یا مثلا می خواندم:« مسیحای مادر کجایی؟ مسیحای مادر کجایی؟» چند روز غیبت داشت این را می خواندم، این قدر می خواندم تا بیایید. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مهر ۹۵ ، ۲۰:۰۶
ندا حقانی شمامی


  • دسته بندی ها: عکسهنرهای تصویریفیلم کوتاهشعر آفرینش های ادبیداستانادبیات داستانینثرخاطرهقطعه ادبی|دلنوشته
  • جنسیت جشنواره: همه
  • مهر 16، 1395
  • ایران / تهران/
  • نوع جشنواره : (ایران)
سیزدهمین جشنواره ملی سرزمین نور

در این فستیوال چه می گذرد ؟؟


(✔️ عکس✔️فیلم کوتاه✔️هنرهای تصویری✔️شعر✔️داستان✔️خاطره✔️قطعه ادبی✔️دلنوشته) اسمش را گذاشته ایم «کاروان»، چون ویژه آنهایی است که یا با دانشگاهشان، یا با بچه های مدرسه شان و یا با بچه محل هایشان و در مجموع راهی مناطق راهیان نور و دفاع مقدس می شوند. و «مردمی» گذاشته ایم، تا نشان بدهیم برای این بخش از جشنواره، لازم نیست خیلی قلنبه و سلنبه حرف بزنید یا آثار عجیب و غریبی از خودتان به جا بگذارید. با زبان خودتان و از سادگی و صداقت خودتان بهره ببرید. به همان صداقت و سادگی مردم کوچه و خیابان. نگران این نباشید که اثرتان زیبا نباشد. هر اثری زیبایی های خاص خودش را دارد. این بخش هم دسته بندی گروه سنی دارد و هم دسته بندی قالب اثری که خلق می کنید.

دسته بندی قالب اثر: بخش ادبی (شامل متن ادبی، دلنوشته و خاطره)    بخش تلفن همراه  (شامل فیلم موبایل و عکس موبایل)

۲. در این بخش، رقیب های شما، هم سن و سال های شما هستند و بی شک، اثر شما با آنها سنجیده خواهد شد. هر چند هیچ جشنواره ای نخواهد توانست، ارزش واقعی اثر شما را بسنجد و هر اثری به خودی خود باارزش و قابل احترام است. خصوصاً اگر درباره ی شهدا باشد.

دسته بندی سنی: نوجوان (کمتر از ۲۰ سال) جوان (۲۰ تا ۳۰ سال) بزرگسال (۳۰ سال به بالا)

یادمان باشد که معیار سنجش سن، اردی بهشت ماه ۱۳۹۴ می باشد. پس حواسمان باشد اشتباه حساب و کتاب نکنیم.

۳. دبیرخانه این بخش آثار را در دو سطح استانی و کشوری ارزیابی خواهد کرد. بدین معنی که تمامی آثار از سراسر هر استان جمع آوری شده و در دبیرخانه استانی، ثبت، دسته بندی و داوری می شود. پس از اعلام نتایج، هر استان به طور مستقل برگزیده های خود را در برنامه ای خاص، مورد تقدیر قرار خواهد داد. سپس آثار برگزیده هر استان، به دبیرخانه مرکزی در تهران ارسال می شود و مجدداً مورد ارزیابی قرار می گیرد و در اختتامیه ای که هر سال برگزار می شود، برگزیدگان مورد تقدیر قرار خواهند گرفت. بنابراین شما باید آثارتان را به نشانی دبیرخانه استانی که در پایین همین برگه آمده ارسال نمایید.

۴. یک توضیح دوستانه: اگر دوست دارید شعر بنویسید و یا داستان، اما هنوز قواعد و اصول آن را به درستی نمی دانید هیچ اشکالی ندارد. می توانید به جای شعر، متن ادبی بنویسید و به جای داستان هم خاطره بنویسید.

 

نحوه ثبت نام و ارسال آثار :
۱. دبیرخانه مرکزی (تهران): چنانچه آثارتان را برای دبیرخانه مرکزی ارسال نمایید، بدون شک در سطح استانی داوری نخواهید شد. اما اگر اثر شما از طریق استانتان به ما برسد، ممکن است در سطح استانی نیز مورد تقدیر قرار بگیرید. با این حال اگر خواستید آثارتان را مستقیماً برای ما بفرستید، میتوانید از طریق سایت جشنواره SARZAMINENOOR.IR و یا نشانی پستی ارسال نمایید.

« راستی حواستان باشد! ریزتر می نویسیم کسی نبیند. این روزها تعرفه های پست خیلی زیاد شده! ارسال از طریق سایت، خیلی سریع تر و به صرفه تر است. »
از همین جا به همه عزیزان اداره پست، خدا قوت می گوییم!
۲. دبیرخانه استانی: نشانی پستی و تلفن دبیرخانه های استانی در سایت جشنواره وجود دارد. ضمناً می توانید از طریق تلفن های دبیرخانه مرکزی تهران، نشانی پستی دبیرخانه استان خود را جویا شوید.

 

چند نکته:

۱. برای شرکت در این بخش، هیچگونه مدرکی و شاهدی لازم نیست تا اثبات کند شما حرفه ای هستید. اما بدیهی است، در این بخش، رقیب های جدی تر و سخت تری در کنارتان حضور دارند. پس چنانچه تجربه کافی را در رشته مورد علاقه تان ندارید، بهتر است خودتان پشیمان شوید و در بخش عمومی (کاروان) شرکت نمایید. «حرفه ای» بودن این بخش هم به خاطر این است که شاخه های آن، برای کسانی است که عمری در این عرصه صرف کرده اند و حالا با کوهی از تجربه، همچنان به خلق آثار مشغولند. کسانی که فوت و فن کار را می دانند.

۲. دبیرخانه این بخش به صورت متمرکز است. بدین معنی که تمامی آثار از سراسر کشور جمع آوری شده و در دبیرخانه مرکزی تهران، ثبت، دسته بندی و داوری می شود. بنابراین شما می توانید آثارتان را برای دبیرخانه مرکزی و یا به نشانی دبیرخانه استان خود که در توضیحات بخش مردمی (کاروان) آمده ارسال نمایید.

 

شیوه های ارسال اثر در بخش ققنوس (حرفه ای) اینهاست:
دبیرخانه مرکزی جشنواره (تهران): از طریق سایت جشنواره  sarzaminenoor.ir و یا نشانی: تهران، بزرگراه بسیج – جنب سازمان بسیج – طبقه دوم بانک انصار – کدپستی ۱۳۱۱۸-۱۷۸۱۸

البته این را با فونت ریزتر باز هم می آوریم که کسی نبیند. این روزها پست گران شده است، همان اینترنتی باشید بهتر است، باکلاس تر هم هست! خود دانید.
بچه های اداره پست، خسته نباشید!

 

اگر حجم آثارتان زیاد است و امکان ارسال آن از طریق سایت وجود ندارد، آن را در لوح فشرده (cd یا dvd) کپی کنید و برای ما بفرستید. در غیر این صورت سعی کنید اثرتان را از طریق سایت بفرستید. چون هم زودتر به دست ما می رسد و هم این که ما اسامی کسانی را که اثرشان را برای ما فرستاده اند، در سایت می گذاریم و شما زودتر خیالتان راحت می شود. این جشنواره، محدود به هیچ گروه و قومی نیست. هر کسی با هر تفکر و کسوتی می تواند در این جشنواره شرکت نماید.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مهر ۹۵ ، ۲۰:۰۴
ندا حقانی شمامی